چرندیات
راست راستی از دست رفتم. بخدا خیلی خسته شدم با این امتحانام. امروز امتحان ما قبل آخری داشتم. بعضی وقت ها با خودم فکر میکنم که آیا دارم کار درستی میکنم که درسمو ادامه میدم؟ بعدش فوری خوبی هاش میاد جلو چشمم اونوقت مصمم با خودم میگم که بعله بهترین راهی است که دارم میرم. خیلی می بخشین که گرماگرم امتحانام هرچی دم دستم بود می ریختم توی وبلاگم و به خوردتون میدادم. فردا آخرین امتحان دارم بعد چند روز استراحت می کنم و دوباره شروع میکنم به درس خوندن اون یکی درس کذایی که تعطیلی سرش نمیشه. استراحت که چه عرض کنم، راست و ریس کردن امورات و بدو بدو کردن و پر کردن فریزر و تمیز کردن خونه و جواب دادن به ایمیل های بی جواب مونده و پس دادن چند تا مهمونی و خرید کردن و بردن غزل به گردش و چه و چه. یک لیست بلند بالا دارم که وقتی نگاش میکنم سرگیجه می گیرم. ساعتم هم چند روزه گم شده و باید یکی بخرم. در کنارش هم یه عطر می خرم. کسی ساعت خوب و عطر خوب نمی شناسه؟ اجرتون با خداوند! دیگه یادم نمیاد چی می خواستم بنویسم. گودبای!
آهان یادم اومد: یه افتضاحی که اخیرا" برام پیش اومد این بود که برای یکی از امتحانای فینال داشتم درس میخوندم و حالا کی بخون کی نخون! رسیدم به وسط هاش. اونوقت استاد گرام فرمودن که دقیقا" از اول تا اونجایی که خونده بودم توی امتحان نمیاد. اینجا از عصبانیت یکی محکم زدم توی کتابها یکی هم توی سرم. این اواخر هم غذای درست و حسابی نداشتیم و خودم رو همش با نون و پنیر سیر می کردم. فردا چنان خورشت کرفسی خواهم پزید! که کیف کنم از خوردنش. دلم هم برای سبزی پلو و ماهی لک زده. در اولین فرصت به امید خدا!
معمولا" شب ها که خیلی خسته بودم، گیج و خوابالو میومدم پای رایانه! و وبلاگ میخوندم و چند تایی کامنت میذاشتم. بعد که سراغ کامنت ها میرفتم باورم نمیشد که اینا رو من نوشته ام. دیگه تصمیم گرفته ام اگه خوابالو هستم یا اگه عجله دارم اصلا" کامنت نذارم. حرمت دنیای وبلاگستان و همچنین مامان غزل خیلی بیشتر از اینا هست. باید حرمت دنیای مجازی رو هم نگه داریم. خلاصه اگه بدی دیدین ببخشین! چیزه! خیلی وقتا چیزی که می نویسم منظوری رو که دارم نمی رسونه متاسفانه.
ببینم این همه که شما ها داد میزنین که ما از جک و جونور خوشمون نمیاد، چطور همه اومدن توی پست قبلی گفتن وای چه همستر نازیه؟ نکنه چاخان می کنین؟ یا اینکه تعارف می کنین؟ ها؟
بعضی ها میگن که وای! با این اینترنت دنیا چقدر آب رفته و کوچیک شده. من میگم نه! اتفاقا" دنیا خیلی بزرگتر شده و از این حرفا! دلیل هم دارم. حالا میگم: قبلنا مثلا مامان و باباهاتون محدوده ارتباطشون با فک و فامیلا بود و چند تا دوست و همسایه و همکارا که مطمئنا" بیشتراشون چیز های دندون گیری نداشتن که به مثلا" پدر و مادرامون یاد بدن. ولی الان از استرالیا و ژاپن (اون ته دنیا) گرفته تا غرب کانادا و آمریکا (این سر دنیا) تبادل اطلاعات میشه و هرچی می خواهین با حروم کردن یه کلیک در گوگل پیدا می کنین. حالا هی بگین دنیا آب رفته!
فردا میام راجع به دعا کردن میگم. دیگه چی طلبتونه که باید بگم؟ بس که قول داده ام یادم نیست چی چی باید بگم.
به قول هاله سرجدتون اون سوال ساعت و عطر رو یادتون نره جواب بدین توی این شلوغی نوشته هام.
۱۹:۵۷ -
مامان غزل
![]() |