دخترم - غزل


دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۶

سلام

از همه ی اونایی که با کامنت های پر مهرشون، به من محبت می کنن، خیلی ممنون هستم. من بهترم اما سرفه دست از سرم برنداشته که برنداشته. باهم کنار میاییم دیگه. این دفعه اولم نیست و مطمئنا" دفعه آخرم نخواهد بود. بی خیالش! اما مریضی بی موقع منو بدجوری از پا در آورد. موقع مریضی غذا نمی تونستم بخورم، بعدش اونقدر ضعیف شده بودم که از هرچی بوی غذا حالم به هم می خورد تا برسه به اینکه بخوام غذا بخورم، حتی از کنار بوفه فروشگاه ها هم نمی تونستم رد بشم. دقیقا" بعد از مریضی ام یه امتحان 5 ساعته داشتم، بعدش هم کار پشت کار نازل می شد که حسابی انرژی ام رو گرفت. هیچوقت اینقدر کم نیاورده بودم. هرچه بود، گذشت و تموم شد. اونایی که ور دل مامانتون و خانواده تون هستین، حسابی قدر رو بدونین.
خیلی حرفا هست که بگم که متاسفانه بیشتراشون به خاطر خود سانسوری می رن پی کارشون و بقیه اش هم فعلا" فکرم رو نمی تونم جمع و جور کنم برای نوشتنشون. یه جورایی سر رشته نوشتن از دستم در رفته... می مونه یه چیزی توی مایه های پست خیلی آبکی مثل این. شرمنده!
اما بازهم ممنون همه اونایی که محبت خالصانه شون رو نثار من کردن هستم، خصوصا" دو سه نفریتون. مرسی دوستان نازنینم.
راستی یه چیز یادم اومد... شما با آدم های بدقول چیکار می کنین؟ بعضی هاشون واقعا" منو دیوانه می کنن. یکی قرار بوده دیروز ساعت سه و نیم بیاد، ساعت دو و نیم تلفن می کنه و می گه می شه به جای ساعت سه ونیم، ساعت چهارونیم بیاییم. می گم مسئله ایی نیست. می گه مرسی و می شه دختر داییم رو هم بیارم؟ می گم خیلی هم خوشحال می شم ببینمشون. ساعت چهارونیم که هیچ، ساعت پنج ونیم تلفن می کنن و می گن آآآآ آدرس خونتون چی بود؟!! ساعت شش می آن و می گن ببخشین، یخبندان بود و تصادف شده بود، ترافیک بود، دخترداییم نتونست بیاد و بهانه های الکی دیگه... خیلی خیلی از آدمای بدقول بدم میاد... اگه یک ربع ساعت دیر می کرد باز یک چیزی... شما چیکار می کنین با اینجور آدما؟ تازه هردفعه که میاد خونمون تلفن می کنه و می گه آآآآآآ آدرس خونتون؟ یکی نیست بهش بگه خب بگرد و آدرس خونه رو پیدا کن؟ شدیدا" از یارو عصبانی ام.
پ.ن. : اونایی که باید آدرس لینکشون رو عوض کنم و اونایی که باید لینکشون رو اضافه کنم، لطفا" برام کامنت بذارین. من هیچی یادم نمیاد چی به چیه، باورتون نمی شه، خب نشه! ولی عجالتا" بهم نخندین!!! مرسی.